گردونه شب آرام آرام پیش می آید وهمه جا رادر تاریکی وخاموشی می برد .
شب را دوست دارم ،شب را می پرستم ،شب سکوت است وآرامش ،دنیا
دنیای دیگری است .
همراه نسیم شب به آسمانها پرواز می کنم.هیچ کس خلونم رابرهم نمی زند،
نه حرفی نه حدیثی نه ترحمی ونه نگاهی .
درخاموش عمیق شب ، که قلبم و خداوند است ،نغمه دلپذیر و خوش آهنگی
را می شنوم که از سرچشمه تقدیر بر می خیزد آشفته وجسور ازپشت
پنجره به آسمان خیره می شوم ودر برابر ستارگان زانو برزمین می نهم تابه
سرود مقدس روشنایی ،گوش فرا دهم که اختران می خوانند .
وآرام پابردیدگان من می گذارد . می پرسم آیا آمده ای تا درون قلب من جا
کنی و فروغی در روح من بتابانی . ناگهان شهابی آبی رنگ از مهتاب جدا
می شود وبر پیشانی خاموش من می لغزد و سبک روح
با چشمانی پراز حسرت وآرزو به مهتاب خیره می شوم . اومرا می خواند و
می بیند ومی گوید:
حتما به تنهایی من گریه می کنی .
چقدر دلم غمگین ودردمند است ،به اختران درخشان می گویم :
نازنینان مرا امشب نور باران کنید .
اما افسوس خیلی زود ازکنار افق ابرهای شوم به راه
می افتند واین شعاع دلپذیر را می پوشانند ودوباره همه چیز وهمه جا به
ظلمت تبدیل می شود .
وباز من ویک دنیا دلتنگی ازفراق مهتاب خواهیم ماند .
نظرات شما عزیزان:
منو بلینک باخشه؟
پاسخ:باشه
موفق باشی متین جانپاسخ:مرسی آقا علی خوشحال شدم به وبلاگم سرزدی
.: Weblog Themes By Pichak :.