با دلی روشن ، دراین ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم ، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین ، کجا بودم کجا افتاده ام
جای در بستان سرای عشق می باید مرا
عندلیبم ، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم ، از نارسائی های بخت
سبزه ی بی طالعم ، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم ، مرا دربوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ، زچشم آشنا افتاده ام
تا کجا راهت پذیرم یا کجا یابم قرار
برگ خشکم ، درکف باد صبا افتاده ام
برمن ای صاحب دلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام ، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم رهی ، بی روی گلچین وامیر
درفراق همنوایان ، ازنوا افتاده ام
.: Weblog Themes By Pichak :.