من با خاطرات تو زنده خواهم ماند.
چه غمگین ازاین رفتن واز این روزهای سرد تنهایی .
شاید باور نکنی ،از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو
پرمی کشند باقی می ماند وخودکاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم
شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی ،عکسم را در
صفحه سفر کرده ها ببینی .
شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را
از دیوار سیمانی کوچه اتان بکند وپاره کند .
تمام دغدغه ام این استکه آیا بعدازسفرمحتوم می توانم همچنان
با تو سخن بگویم ؟
آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت ؟
شاید باورنکنی ،اما دوست دارم مدام برایت بنویسم .بعضی وقتها
که کلمات را گم می کنم ، دوست دارم ، دشتها ، دریاها، کوهها ،
ستارها و هر چه درکاینات هست همه و همه کلمه شوند تا بهتر
بنویسم .
دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین،
صبحگاهان زیرآفتابی نارس مرا زمزمه کنند. میدانم که خسته ای اما
دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبه رویت بنشینند ونگاهت
کنند تا به حقیقت این جمله درآیی که می گوید :
مرا از یادخواهی برد ، نمی دانم ؟
ولی میدانم از یادم نخواهی رفت......
نظرات شما عزیزان:
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
"بیخـــیآل"...
.: Weblog Themes By Pichak :.